بعد از تموم کردن سربازی دیگه وقت خوندن وبلاگ؛کتاب؛ رو ندارم.و همین طور نوشتن به آینده فکر میکنم به کار
به استخدامی-به ازدواج
اولین استخدامی رو هم اشتباه ثبت نام کردم و کلی خونده بودم
هیچ شد. همه زحمت هام به باد رفت
تو کل اون دو سال سربازی که لپ تاپ می بردم اداره؛ همه اش یا درس می خوندم یا تو وبلاگ ها بودم یا توی توییتر
واقعا تو روزای سربازی روزی سه ساعت وبلاگ می خوندم البته کارم رو هم انجام می دادم همراه با غر غر های رئیس (این کچله)
صبحانه(کله پاچه) یکی از روز های پنج شنبه هفته بعد از زیارت عاشورا
همراه با سه تا سرباز و همکارها
از این مجموعه یه ادم گلی بود که به خاطر اون تونستم دو سال سربازی رو راحت باشم
سربازی که از اول دی که تموم شده و من امروز دقیقا دو ماهه که نه به ویرگول سر زدم و نه به این وبلاگ
البته شاید خیلی کم در حد ده دقیقه
این پست نامه ای به فرزند رو هم از جای دیگه کپی کردم همراه با کمی اضافات خودم
کلی نوشته های نصف و نیمه دارم. که باید تکمیل بشن و بعد بزارمشون اینجا اما نمیدونم با این که خیلی سرم
شلوغه دوباره یه روزی بر می گردم این جا یا نه
فعلا که باید کار کنم پول کتاب های که قراره برای استخدامی بخونم رو جور کنم.
قبلا 1.500 میلیون پونصد پول دادم الان هم باید 2 میلیون تومن دیگه هم بدم که کتاب بخرم.
چقد سخته زندگی کردن تو این دوره زمونه
نامه ی خیلی قشنگیه
نامه ای به فرزندم
فرزندم اکنون که این توصیه ها را برایت می نویسم هنوز پا به این دنیا نگذاشته ای! دنیایی که فقط و فقط یک بار فرصت تجربه اش را خواهی داشت و زمانهایی خواهی داشت که به چشم بر هم زدنی می گذرند. زمان هایی که هیچ گاه دکمه ی تکرار یا برگشت نخواهند داشت. فرزندم دنیایی که قرار است در آن قدم بگذاری پیش از همه چیز دنیای فرصت است، فرصت زندگی کردن، آموختن، بزرگ شدن، دوست داشتن و دوست داشته شدن، پرستیدن. و در این دنیا فرصت تجربه ی هر چیزی را نخواهی داشت. گاهی برای تجربه های اشتباهی که کسب میکنی تا آخرین لحظه ی عمر فرصت جبران نخواهی یافت و برای تجربه های خوبی که فرصت کسبش را از دست می دهی نیز! پس تا می توانی با چشمان باز از همه چیز استفاده کن و راه هایی که دیگران رفته اند را دوباره امتحان نکن.
فرزندم نصایح پدرت را که حاصل سالها و روزهای شیرین و تلخ بوده است به عنوان هدیه ای ناقابل از وظایف پدری بپذیر:
فرزندم هر آنچه بیشتر بدانی بهتر است ولی انسان را با دانسته هایش انسان نمیشناسند، پس هیچ گاه فراموش نکن که:
علم چندان که بیشتر خوانی چون عمل در تو نیست نادانی
فرزندم، انسان در مقابل چیزی که از عزت نفس خویش بذل می کند، چیزی به دست نخواهد آورد، هیچ چیز در دنیا با ارزش تر از عزت نفس و آبروی تو نیست، پس چیزی از کسی مخواه مگر آنکه حق تو باشد و هیچ گاه فراموش مکن که:
دست طلب چو پیش کسان میکنی دراز پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
فرزندم، تا میتوانی همه را دوست داشته باش
فرزندم، بدان که عاشقی سخت است ولی معشوق بودن از آن سخت تر است، نه این باش و نه آن، هر دو را با هم باش!
فرزندم، نزدیک ترین کس به تو کسی است که از سکوتت، حرفهایت را می فهمد و احساست را و اعتقادت را، و تو نیز او را!
فرزند عزیزم، تا میتوانی برای همه دل بسوزان و همیشه یادت باشد که : "عبادت به جز خدمت خلق نیست" اما این اصل مهمتر را هم فراموش فراموش نکن: "مهربانی به دیگری آن نیست که به او هر چه خواست بدهی و اجابتش کنی، بلکه خیراندیش و خیرخواهش باش حتی اگر خودش نخواهد."
فک کنم همان ماهی ندادن باشد بلکه ماهیگیری یاد دادن است.
ای حاصل عمر پدر، گاهی برای چیزهای کوچکی چون 10 ساتی متر بلندتر شدن قد چند سال صبر لازم است و برای آنگه پشت لبت سبز شود نیز؛ پس این درس را از زندگی بیاموز که به آنچه میخواهی یک شبه دست نخواهی یافت؛ گاهی سالها صبر لازم است.
ای ثمره ی یک عمر زندگیم، از دمدمی مزاجانی مباش که با داستانی مصمم می شوند و عزم خود را جزم می کنند و به آیه ی یأسی نا امید می شوند.
فرزندم، یا رازهایت را به کسی نگو یا رازداری برای خود انتخاب کن که تو هم رازدار او باشی نه فقط او رازدار تو. و این را هم فراموش نکن که یک راز تا وقتی راز است که بین دو نفر است، به محض اینکه شخص سومی آن را دانست دیگر راز نخواهد بود.(سریال دروغگویان زیبای کوچک)
فرزند عزیزم، از آنچه اعتیاد دارد اعم از مخدرات، سرگرمی ها، بازی ها و نوشیدنی ها دوری کن، چرا که تا امتحان نکرده ای آزاد و رهایی ولی اگر امتحان کردی در بند می شوی و بیمار.
فرزند دلبندم، هر چقدر آلودگی مضموم است و مایه ی بیماری، وسواس هم ناپسند است و عامل بیماری روح و نقطه ضعف.
فرزند عزیزتر از جانم، به هیچکس چنان نگاه نکن که از او بالاتری و او از تو پایین تر، بندگان عزیز خداوند زیر قبای خودش پنهانند و جز خودش کسی آنها را نمی شناسد!
فرزندم، فراموش نکن که: اگر عرشی به فرش آیی و به یاد آر صاحب منصبی که شب هنگام غذایش را ده ها غلام بر طبق های بزرگ حمل میکردند و صبحگاهان سگی بر گردن!
پیش نوشت:
زنجان شروع یک بستری بوده برای خروجی ذاکرین بزرگ؛کلامی ها عینی فرد و حاج اصغر زنجانی
و این روزها حاج مهدلی رسولی
انسانی با اخلاص ،غیور و با قول ما با مرام، با ادب و تواضع خاصش
که با زبان حماسی و لطافتی که ترکی داره رنگ و بویی تازه برای عاشق شدن فرهنگ عاشورایی به جانمان بخشیده
مردی که جلوه وقار و غیرت رو با مداحی ها و صدای گرم و زیبایش به ما دوباره یادآوری می کند
مداحی که شاخصه یا شخصیت گرفته و با سبک دوست داشتنی و شنیدنی خودش لوای الرحیل حسین
را به گوش عالمیان می رساند.
البته اقای نریمانی هم از این قاعده پیروی می کنند.
نگاه او به رسانه منحصر به فرد شیعه "هیئت و مداحی " نگاهی رویکردیست."نگاهی هویت ساز "
سرمایه داران واقعی، فعالان فرهنگی و دینی هستند که به مردم خدمت می کنند
او یک سرمایه دار واقعی است
مهدی جان سلام
شفیع کدکنی درباره هنر می گوید:
هنر باید خواص پسند وعوام فهم باشه و هنر تو در در بازگو کردن مکتب و فرهنگ عاشورایی بی بدیل است.
جلسات حزن و سوگواری ات
جلسات حال کردن نیست اما جنس همراهیت با اهل بیت (علیهم السلام)مثل جنس اقامه صلاه هر تجمع برای حسین بن علی بار اصلاحی، روشنگری و بصیرت افزایی دارد. همان طور که نماز برای حال کردن نیست برای اقامه امر خداست.
همان طور که هدف از اقامه عزا؛ رسیدن به اقامه حق است.
زمان رفته ولی کرب بلا فرق نکرده است
لوا فرق نکرده است
یقین حرمله و شمر همین ال سعود است
که دریوزه درگاه یهود است
که اغوش به کفار کشیده است
و اردو یزدیان زمان کاخ سفید است
بدانید که تاریخ به تکرار رسیده است
آن درست قدم برداشتن که برای اهل بیت می گفتی و در آن قدم بر می داری ما را عاشق تر کرد حاج مهدی جان
نفست گرم و سلامت باشد
نزدیک اربعین است باز هم "عاشقان حرم موکب به موکب کاروان خدا می رود کربلایت را
برای هزارمین بار گوش می دهم
الگوئی که تو ارائه دادی می تواند سرمشقی باشد برای اینده جوانانی که می خواهند در راه تو قدم بردارند
تو خود تجسم اخلاقی بقیه اداتو در میارن
کار عمیق و هنرمندانه ات لایق ستایش است
به سینه هر که تمنای کربلا دارد
همیشه در دل خود روضه ای به پا دارد
کسی که عشق تو دارد دگر چه کم دارد
پی نوشت:
دخترم که به سن بلوغ رسید و ارتباطش با پسرها شروع شد، بهش میگم:
دخترم این حق توعه که تصمیم بگیری بدنت رو چطوری و تا چه حد و به چه کسانی نشون بدی. بدنِ تو حریمِ توعه. نه من به عنوان پدرت و نه هرکس دیگهای حق نداره برای تو تعیین کنه چطوری لباس بپوشی. آرایش کنی. و چه کسی بدن تو رو ببینه. ولی بابا جون بدون که آدما خیلی ظاهربین هستند. حالا خودت با یکم تجربه و معاشرت میفهمی. بدون که خیلی وقتا تو از پوشیدن یه لباس قصدی داری و دیگران هرگز حتی به نیت تو فکر نمیکنند. اونها با ذهن مریض و بیمار خودشون به تو نگاه میکنند. اگه برات مهم نبود، که یعنی بهتر از بابایی هستی. اما اگه برات مهم بود دیگران چه فکری راجبت میکنن، مثلِ من کمی مراعات کن. اگه دوست داری خطِ سینهات دیده بشه، موقعی لباس قشنگات رو بپوش که آدمای اون جمع تو رو به خاطر جانان بودنت دوست داشته باشند، نه به خاطرِ سینههای بلوریت عزیزِ بابایی.
بابایی حواست باشه که تو باید زندگی کنی. تجربه کنی. اما اگه حس کردی نیاز داری یه سری کارا رو نکنی و از تجربهی دیگران استفاده کنی، اول از همه بیا پیش من. من هرچی بدونم رو باهات در میون میذارم. راجب دوستای پسرت باهات حرف میزنم و سعی میکنم چیزایی که راجب جنسِ خودم میدونم رو به تو ام یاد بدم. اما عزیزِ بابا بدون که هیچوقت دوست ندارم با فکرِ من فکر کنی. مثلِ من زندگی کنی و بخوای مجبور به کاری بشی. دخترِ قشنگِ من، من دلم میخواد تو بهترینِ خودت باشی.
پس اگه یه روزی برات جالب شد که تتو بزنی، قطعا تو انتخابِ جا و طرحش بهت کمک میکنم؛ اما در کنارش بهت اینو هم میگم که این تا آخرِ عمر قراره رو تن زیبای تو بمونه و باید حسابی درباره این تصمیم فکر کنی. تو اونقدر مثل خودم دل نازک هستی که مطمئنم دردِ پاک کردنِ تتو برات غیر قابل تحمله. بابایی بازم راجبش فکر کن اما بدون بی تتو و با تتو، تو زیباترین دخترِ این شهری تو دیدِ من.
بابا جون پاکیِ تو رو بکارت تو تعیین نمیکنه. اون فقط یه پردهس که قبل و بعدش تو میتونی هم پاک باشی و هم ناپاک. دخترم مدلِ زندگی کردنت تو رو آدم پاک یا ناپاکی میکنه. پاکی این نیست که با معشوقهات نخوابی. پاکی این نیست که باهاش عشق بازی نکنی. بهش عشق ندی عشق نگیری. پاکی ینی تو تخت کسی نری مگه واقعا از ته دلت دوستش داشته باشی. حداقل من اینجوری فکر میکنم دخترم. تو برو بگرد ببین پاکی ینی چی. بیا به منم یاد بده. شاید من تمام عمرم اشتباه میکردم آرومِ جونم.
دخترم اگه یه روزی اومدی و گفتی حامله شدی، مطمئن باش جوری رفتار نمیکنم که حس کنی دفعه بعدی نباید بیای سراغ بابایی. سرزنشت نمیکنم. خودمو سرزنش میکنم که چرا به قدر کافی رفتار جنسی سالم رو بهت یاد ندادم. بابایی اصلا نگران نباش. من پشتتم. اول باید با پدرِ بچت جرف بزنی. باید ازش بپرسی چه تصمیمی داره. این یه تصمیم دو نفرهست. اگه هر تصمیمی بگیری، من ازت حمایت میکنم و تمام تلاشم رو میکنم در کنارت باشم. بابایی این اتفاق ممکنه برای هر کسی پیش بیاد. درکم میکنی که چقدر برام سخته این تغییرِ یهویی مسیرِ زندگیت؛ اما منم بهش عادت میکنم. با هم همفکری میکنیم تا بهترین نتیجه رو بتونی تو این مسیرِ جدید بگیری. اصن میایم دوباره راجب اهدافت فکر میکنیم. بابا جونم من خیلی دلم میخواد تو همیشه به دنبال علاقت بری. میخواد پیانو زدن باشه. میخواد ورزش کردن باشه. میخواد نقاشی کشیدن باشه. یا اصن بخوای بری زندگیِ آدما رو تو اتاق عمل نجات بدی. تو توی هر کدوم ازینا میتونی باعث افتخار من باشی. باباجون یادت نره که اول دنبال راضی بودن از خودت باشی. افتخار کردنِ پدرت زمانی خوبه که تو خوشحال باشی از کاری که کردی و مسیری که پیش رفتی.
بابایی عاشقِ توعه… هیچوقت این رو فراموش نکن عزیزِ جونم دختر زیبای من
گه راجب هشتگ #بابا_میدونه چیزی نمیدونستین، رو روشن کنید و اینجا رو ببینید:
پی نوشت :
نامه ای که جویان به دخترش نوشته قشنگه هر چند اگه من بخوام همین نامه رو به دخترم بنویسم
با بعضی از هنجار هایی که خودش مشخص کرده موافق نیستم
پیش نوشت
تقریبا چند تا نوشته نصف و نیمه آماده کردم اما برای تکمیلشون همیشه تنبلی میکنم
نمیدونم به خاطر کاره یا درس خوندن چون اولویت های مهم تری از این نوشتن های تو زندگی هست به خودم میگم بیخیال این ماه رو هم یه پست کپی بذار حداقل بدونن در این جا رو تحته نکردی
رفتم تو سایت مدیوم هم ببینم نامه ی خلاقانه ای به فرزند پیدا میکنم که ازشون الهام بگیرم دیدم نه اونجا هم یا گفتن ترامپ اخه و چخه
یا هم نامه رو خیلی شخصی و به زبان ساده ای نوشتن لذا نگارنده حقیر منبعد سعی می کند کاهلی و سستی در نوشتن را کنار بگذارد و
به پنجاه و هفت نوشته ناقص خود را تکمیل کند
نامه ای به فرزندم
فرزندم اکنون که این توصیه ها را برایت می نویسم هنوز پا به این دنیا نگذاشته ای! دنیایی که فقط و فقط یک بار فرصت تجربه اش را خواهی داشت و زمانهایی خواهی داشت که به چشم بر هم زدنی می گذرند. زمان هایی که هیچ گاه دکمه ی تکرار یا برگشت نخواهند داشت. فرزندم دنیایی که قرار است در آن قدم بگذاری پیش از همه چیز دنیای فرصت است، فرصت زندگی کردن، آموختن، بزرگ شدن، دوست داشتن و دوست داشته شدن، پرستیدن. و در این دنیا فرصت تجربه ی هر چیزی را نخواهی داشت. گاهی برای تجربه های اشتباهی که کسب میکنی تا آخرین لحظه ی عمر فرصت جبران نخواهی یافت و برای تجربه های خوبی که فرصت کسبش را از دست می دهی نیز! پس تا می توانی با چشمان باز از همه چیز استفاده کن و راه هایی که دیگران رفته اند را دوباره امتحان نکن.
فرزندم نصایح پدرت را که حاصل سالها و روزهای شیرین و تلخ بوده است به عنوان هدیه ای ناقابل از وظایف پدری بپذیر:
فرزندم هر آنچه بیشتر بدانی بهتر است ولی انسان را با دانسته هایش انسان نمیشناسند، پس هیچ گاه فراموش نکن که:
علم چندان که بیشتر خوانی چون عمل در تو نیست نادانی
فرزندم، انسان در مقابل چیزی که از عزت نفس خویش بذل می کند، چیزی به دست نخواهد آورد، هیچ چیز در دنیا با ارزش تر از عزت نفس و آبروی تو نیست، پس چیزی از کسی مخواه مگر آنکه حق تو باشد و هیچ گاه فراموش مکن که:
دست طلب چو پیش کسان میکنی دراز پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
فرزندم، تا میتوانی همه را دوست داشته باش
فرزندم، بدان که عاشقی سخت است ولی معشوق بودن از آن سخت تر است، نه این باش و نه آن، هر دو را با هم باش!
فرزندم، نزدیک ترین کس به تو کسی است که از سکوتت، حرفهایت را می فهمد و احساست را و اعتقادت را، و تو نیز او را!
فرزند عزیزم، تا میتوانی برای همه دل بسوزان و همیشه یادت باشد که : "عبادت به جز خدمت خلق نیست" اما این اصل مهمتر را هم فراموش فراموش نکن: "مهربانی به دیگری آن نیست که به او هر چه خواست بدهی و اجابتش کنی، بلکه خیراندیش و خیرخواهش باش حتی اگر خودش نخواهد."
فک کنم همان ماهی ندادن باشد بلکه ماهیگیری یاد دادن است.
ای حاصل عمر پدر، گاهی برای چیزهای کوچکی چون 10 ساتی متر بلندتر شدن قد چند سال صبر لازم است و برای آنگه پشت لبت سبز شود نیز؛ پس این درس را از زندگی بیاموز که به آنچه میخواهی یک شبه دست نخواهی یافت؛ گاهی سالها صبر لازم است.
ای ثمره ی یک عمر زندگیم، از دمدمی مزاجانی مباش که با داستانی مصمم می شوند و عزم خود را جزم می کنند و به آیه ی یأسی نا امید می شوند.
فرزندم، یا رازهایت را به کسی نگو یا رازداری برای خود انتخاب کن که تو هم رازدار او باشی نه فقط او رازدار تو. و این را هم فراموش نکن که یک راز تا وقتی راز است که بین دو نفر است، به محض اینکه شخص سومی آن را دانست دیگر راز نخواهد بود.(سریال دروغگویان زیبای کوچک)
فرزند عزیزم، از آنچه اعتیاد دارد اعم از مخدرات، سرگرمی ها، بازی ها و نوشیدنی ها دوری کن، چرا که تا امتحان نکرده ای آزاد و رهایی ولی اگر امتحان کردی در بند می شوی و بیمار.
فرزند دلبندم، هر چقدر آلودگی مضموم است و مایه ی بیماری، وسواس هم ناپسند است و عامل بیماری روح و نقطه ضعف.
فرزند عزیزتر از جانم، به هیچکس چنان نگاه نکن که از او بالاتری و او از تو پایین تر، بندگان عزیز خداوند زیر قبای خودش پنهانند و جز خودش کسی آنها را نمی شناسد!
فرزندم، فراموش نکن که: اگر عرشی به فرش آیی و به یاد آر صاحب منصبی که شب هنگام غذایش را ده ها غلام بر طبق های بزرگ حمل میکردند و صبحگاهان سگی بر گردن!
پیش نوشت:
از خوندن خلاصه بلغوریاتِ ذهنِ خسته و لایک خواهِ "بعضی "!! (علامت تاکید)توییتری ها بیزار شدم ولی وبلاگها انگار جزء دنیایِ مجازی محسوب نمیشن انگار پلی هستن به دنیایِ درونِ انسانها
من فکر میکنم خیلی از آدما، به خصوص کسانی که دستی به کتاب برده باشن، گاهی فیلم خوبی دیده باشن، یا در هفته سرجمع بین ده تا بیست دقیقه تفکر کنن ، مثل خود من عمیقا اعتقاد دارن که آدمای متفاوتی هستن و این متفاوت بودن یه جور حس برتری در خودش داره.
وقتی بحث سر تفاوت میشه ما دو ماهیت نیاز داریم مشکل اساسی اینجاست که ما نمیدونیم دقیقا با چه چیز متفاوتیم؟ با چه چیزی و چه کسی؟ یعنی هم میدونیم هم نمیدونیم. ما با همه متفاوتیم! ولی این همه چیه؟ آیا ما اصلا میدونیم این "همه" چیه که خیلی راحت بگیم باهاش تفاوت داریم؟ اصن چرا راه دور بریم ما خودمونم نمیشناسیم! یعنی فقط دو تا مجهول داریم که شناختی ازشون نداریم و بیخودی میذاریمشون تو یه معادله!!
میزان احساس تفاوت بین خود و موجودی به نام "دیگران" در انسانها متفاوته، احتمالا همه یه دزی ازش دارن، ولی وقتی از یه حدی رد میشه میری تو دسته ی آدمای "خود متفاوت بین" که شباهت های زیادی به هم دارن.
این درست مثل یه ویروسه یعنی حتی وقتی فکر میکنی از شرش راحت شدی داره روت اثر میذاره.حتی الان که دارم در مورد آدمای خود متفاوت بین حرف میزنم یه ندایی تو ذهنم میگه من با اونا متفاوتم. بدیش اینه که وقتی دقت میکنی. خوب خوب که دقت میکنی میبینی درست همون چیزایی که به خاطر نداشتنشون
متفاوتی، تو وجودت هستن و اینجاس که آه از نهادت بر میاد. هر چی بیشتر روی جنبه های متفاوت وجودت تمرکز میکنی و بهشون میبالی بیشتر از حقیقت فاصله میگیری.یه آدم حقیقتا متفاوت که میدونه
دقیقا از چه لحاظی با چه کسانی متفاوته میتونه کسانی رو شبیه خودش پیدا کنه، ولی وقتی ویروس خود متفاوت بینی به وجودت میفته تو حتی با خودت هم احساس تفاوت میکنی! اینجوری تنها میشی چون دیگه هیچ کسی رو شبیه خودت نمیتونی پیدا کنی. حتی خودت خودت رو درک نمیکنی! دیگه نمیدونی چی میخوای!
-بدیش اینه که درست تا وقتی که فکر میکنی حست درست میگه فقط نمیدونی چی میخوای ولی وقتی به حست شک میکنی دیگه حتی نمیدونی که چی نمیخوای و این یعنی آشوب!
افکار کاملا تیپیکالی در لایه های زیرین مغزم هست؛ افکاری مثل دغدغه های اونایی که بهشون میگم عوام، که اتفاقا همون افکارم کنشهام رو میسازن. من خیلی وقته یه واژه رو از لغت نامه ی زندگیم حذف کردم و از درونم نگاه می کنم نه از بیرون. اونم متفاوت بودنه
"نتیجه اخلاقی" سعی کنیم خودمون روتو این دنیا پیچیده متفاوت نبینیم نه در حد خیلی زیاد؛ کمش اشکال نداره
امیدوارم پیدات کنم _م_
قبلی ها
در قضیه هواپیمای اوکراینی و ادعای اصابت موشک قبل از بیانیه رسمی از طرف ستاد کل، شمار دیدگاه های مستقل و رشته ها توییت ها در شبکه های اجتماعی توییتر سر به فلک کشید.
جنس تحلیل های و پیشگوئی های "بعضی" از هم وطن ها ذوقی بود و مبنا نداشت و تنها به به خاطر نفرتی که از حاکمیت داشتند؛پیش داوری کردن.
و صرفا نتیجه گیریهای شخصی و استنباطهای باطنی خودشان رو ارائه دادند.و در کنار ربات ها و فرقه رجوی آلبانی نشین،این ها نقش شان گسترش جو بی اعتمادی و بدبینی برای ایجاد تشویش و سردرگمی بود.و مهمل ترین استدلالها و بی ربط ترین استنادات رو هم ارائه می دادند.
بعضی از تحلیلها هم تنها پیرامون دیدگاه های خاص «نظامی نویس ها توییتر» که بینشون همگرایی پدید اومد؛شکل گرفت.برای من اعتماد کردن به ارزش اطلاعاتی که این اکانت ها ارائه کردند نیز سخت بود.چون اول اینکه در خیلی از تحلیل هاشون با تلقینات و القائات مغرضانه سعی در القای فکری خاصی دارند و داشتند.و کاملا موذیانه و مزورانه توییت و تحلیل می کنند.
هر چند بعضی از توییت ها هم موضوعات رو با دلایل علمی و مستدل رد می کنند.بدون شک؛در تمام خطاهای پیش گویی هایی که اکانت های به اصطلاح انقلابی و ارزشی نویس توییتر که سرانجام به عذرخواهی آنها هم انجامید.مقدار خوش خیالی دیده میشد که مبادا این حرف که دشمن می زند راست باشد،و سعی در انکار این قضیه داشتند تا جعبه سیاه هواپیما بررسی بشود.خیلی ها در تحلیل هاشون دچار خطای تایید شدند؛دنبال چیز هایی بودند.که دانایی هایشون رو تایید کنه نه نادانی هاشون رو
بعضی ها به سمت مغلطه قصه ای رفتند،خودشون رو با داستان ها و روایات فریب دادند؛ به عبارتی دیگه میتونیم بگیم بازهم دچار خطای تایید شدند.
از طرفی دیگه ای می تونم بگیم شاید نشدند.خطای تایید (آتش گرفتن هواپیما در فرودگاه اسرائیل) یا مغلطه قصه ای (ارجاع به سایر داستان تاریخی در گذشته ).اولی در صورت رد فرض اصابت موشک؛ و دومی در صورت درست بودن اصابت موشک.
چیزی که شگفت آور بود اندازه خطای انباشته پیشگویی ها بود؛و ناتوانی ما به پیش بینی و نتیجه گیری درست در این فضای آلوده که بعضی از حرفه های خاص رو به این باور می رسوند کارشناس برجسته اند،ولی در داستان پردازی و یا بدتراز آن،در خام کردن مردم با مدل های پیچیده ریاضی دستی چیره دارند.
درست مثل اون کسی که رشته زد و گفت درسته تخصصی ندارم اما به خاطر این که رشته ام ریاضی و فلانه بررسی میکنم.
به قول نسیم طالب
" دیدید که چگونه بر اندام ی فکری بعضی ها رخت ریاضی پوشاندند"
حالا یا دانسته نا نادانسته
این #قوی_سیاه،یکی از اتفاق ها نادر و با پیامد سنگین بود که شیوه اندیشیدن و قضاوت کردن و نوع نگاه مون رو دوباره به چالش کشید.
سرگشتگی و سراسیمگی در پیدا کردن خط استدلالی درست در بین هم وطنان اون ها رو دوباره به اشتباه انداخت؛و این توهم درک و هیجانات، روی نتیجه گیری و تصمیم گیری هاشون اثر گذاشت.
سه روز تاخیر برای بعضی ها عذاب آور وباور نکردنی بود؛و غیر قابل بخشش.اما برای بعضی ها هم درسی بود که برای بررسی هایشان باید با کدام شیوهها، با کدام تحلیلها و با کدام نگاهها باید به مسائل بنگرند.برای دولتمردان هم درسی دیگر.
اما به چه قیمتی،به قیمت از دست دادن تعدادی از هموطنان بی گناه و دانشجوهای نخبه کشورمون
من هم با همه ضعف معلوماتی که دارم. نظری با قطعیت ندادم در این مورد، و با احتمال صحبت کردم و نوشتم.
زیر توییت اکانت "عمو ممد" سربازی که از اصابت موشک به هواپیما توییت کرده بود و بعد از چند ساعت دیلیت اکانت کرد، نوشتم و نظر خودم رو گفتم.
یک هم وطن سطحی خوان که نگاه سرسری و بسیار تورقی به نوشته ها ما کرده بود.گمان کرد که ما سرباز رسانه ای هستیم،و آمد این انگ رو به ما زد؛خوب اگه من سرباز رسانه ای بودم که نمی اومدم پیشنهاد دیلیت اکانت رو به دوستانش بدم،البته این رو هم بگم این انگ رو به "احمد سبحانی" هم زدندکه این وسط بنده خدا هیچ کاره بود.
@ahmadsobhani19
همانطور که در ادعای فیک دونستن اکانت خبرنگار اسرائیلی در اعلام کشته شده های پایگاه امریکایی ها احتمال وجودش برای خودمون رو «50-50» می دونستم،احتمال دادم که شاید این اکانت هم که بعضی از نظامی نویس های توییتر که اسکرین شات گرفته بودند و یکی از استنادهاشون این توییت بود؛برای آن ها همین طورباشد.اما تاکیدی دیگری بر حرف نسیم طالب
« اگر میخواهید درباره خوی،اخلاق و برازندگی دوست خود چیزی بدانید باید در وضع دشوار اون ها رو بیازماییم.»
دوستانی که
****
همیشه غیرفعال بودن و ننوشتنم تو این یک سال در ویرگول راه به به پای کمال طلبی می گذارم.یا همان تاکید کردن برروی نادانسته ها و چیز هایی که نمی دانیم؛که نسیم طالب بارها در کتابش به آن تاکید میکند.
-اینکه تمام ابعاد رو نسنجیده و اظهار نظر در مورد یک مطلب و یک موضوع خاص و تخصصی حالا چه آموزش،یا سواد رسانه ای یا نامه ای به فرزند باشد را در نظر نگیرم.و اظهار نظر غیر کارشناسی بدهم.
اما تمام سعی ام این بوده این بوده که تا قبل از انتشار مطلبی یا نامه ای به فرزندم تمام جوانب رو بسنجم و به هر موضوعی به چشم یک دانش چند رشته ای نگاه کنم. و بتوانم بر اساس تجربه شخصی، یک حرف تئوریک، علمی و قابل اتکایی و تاثیر گذاری گفته باشم.
که حتی شاید ممکن است در آینده با ادعاهای ناقص و دانش کم من دوباره رد شود.
سال 98 با تمام اتفاق های خوب و بدش داره به پایان میرسه
اگه زنده بمونم و از پانادمیک کرونایی گذر کنیم.هیچ وقت امسال رو فراموش نمیکنم.شهادت سردار سلیمانی،قبول شدنم توی دیوان محاسبات و همه گیر شدن ویروس کرونا
خوب تو این دوران قرنطینه فقط به دیدن فیلم و سریال مشغولم و خوندن برای مصاحبه که قرار بعد عید باشه
یه فیلمی دیدم می خواستم نظر خودم رو بیام اینجا بزارم
البته نقد و معرفی فیلم خودمو رو در قالب چند تا توییت تو توییتر گذاشتم فقط دارم اینجا دوباره تکرار میکنم
ای کاش فرصتی بود تا رمان این فیلم رو بخونم. این فیلم چند تا نسخه داره اونطور که میگن 8 تا نسخه و یک سریال سه قسمتی هم داره
خیلی ها میگن نسخه سال 1994 بهتره
از این به بعد اگه دختری رو دیدم تو دوره جوونیش مثل شخصیت "جو" فاز من ازدواج نمیکنم،میخوام مستقل باشم،یا تا آخر عمرم آزاد باشم تا حالشو رو ببرم برداره. حتما آخر و عاقبتش رو با پیشنهاد فیلم گوشزد میکنم.
یه جورایی همون فاز فمینستی که خیلی دارند.البته که بعدش پیشیمون میشه از تصمیم هاش "جو خانم"
باید به بعضی ها گفت
زندگی مثل تو فیلم ها نیست که آخرش با پایان خوب مثل "جو" برات تموم بشه یا نه. یا اصلا یکی مثل "فردریک" گیرت بیاد. آخرش شاید مثل اونجایی تموم بشه که "جو " سر مادرش داد زد وگفت: "اما من خیلی آدم تنهایی ام."
به نظر من که خیلی پایان غم انگیزی داشت.یه جوری،آخر فیلم با جمله"پایان خوب اونیه که بتونه بفروشه"در مورد عوض کردن پایان داستان و اجبار به تموم کردن پایان خوب. توسط نویسنده "جو" و هم کسی که کتاب جو رو خوند و هم کارگردان فیلم، غمناک بودن داستان فیلم رو دو صد چندان کرد
این به خاطر این میگم که
خانم "جو" ازدواج همیشه هم نمی تونیم بگیم تو داستان ها یک مقوله اقتصادی بوده،تو می تونستی با قبول نکردن اصرار دیگران به عوض کردن پایانش؛ داستان خودت رو جاودانه کنی و تو ذهن ها ماندگار هر چند بد تموم بشه. ولی برای دیگران یه درس و عبرت میشد.
درباره این سایت